تحت تاثیر الهامات غیر منتظره
مارینا از پله های بیمارستانی که لشا در آن خوابیده بود، عبور کرد. او قرار بود به زودی مرخص شود و می خواست بداند چه زمانی. او به آن عادت کرده بود و به سختی بوی سنگین بیمارستان را در هوا احساس می کرد. همزمان بوی دارو، غذا و نوعی فساد ارگانیک میداد. دخترک از روی عادت گلآلود بود و به راهش ادامه میداد.يه نفر کنار يه پنجره بزرگ روي پاگرد ايستاده بود مارینا بدون اینکه متوجه شود از کنارش گذشت، اما او فریاد زد: «لتوا، سلام!» مارینا به اطراف نگاه کرد و Pashka Satanist را از یازدهم «A» دید. آنها مکالمه ای را آغاز کردند که در آن پاشا در مورد مسمومیت خود به دلیل عشق ناراضی و پدیده های عجیب و غریب در مراقبت های ویژه صحبت کرد.
مارینا در ابتدا به کلمات او شک کرد، اما همانطور که گفتگو شروع به فکر کرد. در پایان، آنها خداحافظی کردند و مارینا به لشا رفت. نخستین کلمات مارتین دربارهی ظاهر زیبایش به ذهنش خطور کرد و دریافت که در تمام این مدت بیهوده جلوی زیبایی طبیعیاش را گرفته است. او از ملاقات آینده با لشا پس از ترخیص او خوشحال شد و بلافاصله خلق و خوی او افزایش یافت.
هنگام عبور از حیاط بیمارستان، مارینا لشا را دید که از پنجره اتاقش برایش دست تکان داد. در برابر پس زمینه باد بهار و نور خورشید، او احساس شادی و سبکی کرد.
مارینا متوجه شد که داستان با پاشا چیز جدیدی را به زندگی او آورده است و او شروع به نگاه کردن به خود و جهان اطراف خود به شیوه ای متفاوت کرد.
مارینا برای لحظه ای مکث کرد و از اشعه های گرم خورشید که به آرامی او را احاطه کرده بود لذت برد. احساس قدردانی در قلب او به پاشا برای گفتگو غیر منتظره و برای این واقعیت است که، هر چند به شیوه ای غیر معمول، او به او کمک کرد تا خود را به شیوه ای جدید ببیند.
با هر قدم به خانه، مارینا بیشتر و بیشتر در افکار او غوطه ور شد. او در مورد چگونگی تغییر در اطراف زمانی که یک فرد شروع به دیدن زیبایی و ارزش در خود فکر کرد. اگر چه این فقط یک فرصت ملاقات در بیمارستان بود، او چیزی جدید را در او بیدار کرد، چیزی که باعث شد او را به خود و زندگی اش متفاوت نگاه کند.
لحظات گذشته با پاشا اهمیت باز بودن به تجربیات و تجربیات جدید را به مارینا یادآوری کرد. و شاید این ارزش این جلسه بود - در فرصتی برای گسترش افق های خود و یادگیری چیزی جدید در مورد خود و جهان.
وقتی مارینا بالاخره به خانه رسید، احساس کرد چیزی در درون او تغییر کرده است. او دیگر آن دختری نبود که صبح خانه را ترک کرد. اکنون او زیبایی و قدرت خود را دید و این دانش قلب او را با اعتماد به نفس و شادی پر کرد.
هنگامی که مارینا وارد آپارتمانش شد، لبخند زد و به انعکاس چهره اش در آینه نگاه کرد. او اکنون می دانست که هیچ چیز احمقانه یا برخورد غیر معمول نمی تواند او را از خودش بودن و لذت بردن از زندگی متوقف کند.
با این اعتماد به نفس جدید، مارینا تصمیم گرفت کارهایی را انجام دهد که قبلاً برای او خیلی دشوار یا ترسناک به نظر می رسید. او شروع به کشف سرگرمی های خود کرد، انجام کاری که مدت ها به دلیل عدم اطمینان یا ترس به عقب افتاده بود. هر روز اکتشافات و شادی های جدید خود را به ارمغان می آورد.
از آن زمان، مارینا باز و دوستانه تر شده است. او یاد گرفت که زیبایی را در اطراف خود و در افرادی که از طریق زندگی ملاقات کرد، ببیند. لبخندش روشنتر و چشمانش براقتر بود. او الهام بخش دوستان و عزیزان خود شد و با نشاط و خوش بینی او الهام بخش آنها شد.
New Marina دیگر از بیان افکار و احساسات خود نمی ترسید و خود را با تمام شکوه و منحصر به فرد خود به جهان باز می کرد. زندگی او پر از نکات برجسته و ماجراهایی بود که او با فداکاری و شادی کامل تجربه کرد.
ملاقات با پاشا در بیمارستان نقطه عطفی برای او بود، که او را به قدرت تحول داخلی و توانایی دیدن زیبایی حتی در غیر منتظره ترین مکان ها و شرایط یادآوری کرد. او از سرنوشت برای این جلسه تشکر کرد و می دانست که برای همیشه در قلب او به عنوان نمادی از شروع جدید و رشد مداوم باقی خواهد ماند.
هر روز مارینا بیشتر و بیشتر آگاه می شود که زیبایی واقعی نه تنها در ظاهر، بلکه در نور درونی است که در دیگران منعکس می شود. او متوجه شد که منبع این زیبایی در اعتماد به نفس، عشق به خود و توانایی دیدن زیبایی در چیزهای کوچک است.
ملاقات با پاشا برای او نه تنها یک نقطه عطف، بلکه نمادی از شروع جدید بود. او آموخته است که هر لحظه از زندگی را درک کند و از پذیرفتن چالش هایی که در طول مسیر با آن مواجه است، نترسید. قلب او با قدردانی از این برخورد غیر منتظره پر شد، که به او شجاعت و الهام بخش برای رفتن به جلو را داد.
بنابراین یک روز به پایان رسید، اما فصل جدیدی در زندگی مارینا آغاز شد - یک فصل پر از اعتماد به نفس، شادی و فرصت ها. و همانطور که باد به آرامی کلمات به رسمیت شناختن را در گوش او زمزمه کرد، او به جلو حرکت کرد، لذت بردن از هر لحظه از سفر زیبای او.
02.05.2024
نظرات
هیچ نظری وجود ندارد.
ثبت نظر
قلبها را تسخیر میکند
قیمت: 3.77 USD

نوت بوک Bobromaster تعاملی قبل از پخت اولین پای بازی کنید
قیمت: 9.80 USD

پژوهشگران آکادمی کتاب قلم gyrfalcon کتاب 2
قیمت: 8.54 USD

کتابی برای کودکان تحت فشار علم استرس
قیمت: 2.51 USD

بیوه سیاه کمیک: مقدمه
قیمت: 2.76 USD

سکسکه (به زبان روسی)
قیمت: 5.00 USD

چگونه به یک گیاه تبدیل نشویم راهنمای بقا InfoSpace
بازیگران تئاتر و سینما

تیموتی اسپال

جوآن والی

دومینیک شروود

تی جی میلر

نومی راپاس

پیتر گرتی
همچنین بخوانید