جلسه در طبقه رقص
کلر از یک تماس تلفنی ناخوشایند بیدار شد که صبح روز شنبه او را مختل کرد. حالا چه کسی به آن نیاز دارد ؟ " در حالی که خود را کش و قوس میداد، نعره زد: غرولند کنان گوشی تلفن را برداشت تا ببیند جسارت بیدار کردنش به این زودی چیست. معلوم شد که دوست او جیک است که به نظر می رسد مصمم است روز را با یک تماس صبحگاهی شروع کند.با اندکی خشم در صدایش، به دعوت او پاسخ داد، و تبادل سلام چندان دوستانه نبود. کلر موافقت کرد که با او به باشگاه برود، هرچند بدون تعجب نبود که چرا او تصمیم گرفت در چنین زمان اولیه در وهله اول تماس بگیرد.
پس از گفتگو، او از رختخواب بیرون آمد و به حمام رفت تا به طور کامل بیدار شود. آب گرم بدن او را با لذت شست و او نمی تواند کمک کند اما به یاد داشته باشید بوسه شب گذشته. حتی لحظه ای کوتاه باعث هیجان و تمایل به انجام آن دوباره شد.
پس از گذراندن زمان زیادی در روح او، او در نهایت بیرون رفت و شروع به آماده شدن کرد. صبحانه، آرایش، لباس - همه چیز طبق برنامه پیش رفت و خیلی زود او آماده ترک خانه شد.
سرگرم کننده در حال حاضر در نوسان کامل در باشگاه بود و کلر به دوستانش در جعبه VIP پیوست. پس از دعوت سام، آنها همچنان سرگرم کننده بودند، اما به تدریج چیزی شروع به تغییر کرد. سام بدون دوست دخترش کاترین آنجا بود، و به رمز و راز ظاهر او اضافه کرد.
در حالی که در حال رقصیدن روی زمین رقص بود، کلر متوجه شد که سم چشم از او برنمیدارد و این باعث نگرانی شد. بازگشت به دوستان او، او احساس چیزی عجیب و غریب در رفتار او.
مصمم به استراحت و آرایش در اتاق پودر، او به سام در خروجی برخورد کرد. بی توجه به حضور او، او سعی کرد ترک کند، اما او با گرفتن مچ دست او را متوقف کرد. در آن لحظه، چیزی غیر قابل درک آغاز شد، و کلر احساس تنش در هوا.
سام او را به دیوار فشرد و به چشمانش خیره شد، انگار میخواست چیزی را بفهمد. کلیر احساس کرد قلبش سخت تر می تپد. نگاه او با او ملاقات کرد، و در چشمان تاریک مرد او چیزی مرموز دید که باعث شد او را در جای خود قرار دهد.
«چه اتفاقي افتاده ؟» در حالی که سعی میکرد افکارش را در نگاهش بخواند، زیر لب گفت: اما سام همچنان به او نگاه میکرد، انگار که معمایی را حل میکرد.
«متوجه نشدی ؟» صدایش مثل یک رمز و راز بود، مثل اینکه او سعی داشت چیزی را به او منتقل کند.
«چه چیزی باید متوجه شوم ؟» صدایش ضعیفتر از آن بود که انتظار داشت. در آن لحظه، او احساس کرد که هیجان و اضطراب باعث می شود ضربان قلب او حتی سریعتر شود.
سم نزدیکتر شد و نفسش را روی پوستش حس کرد. افکار او مخلوط شده بود، و او نمی توانست درک کند که چه اتفاقی می افتد.
«من و تو»... کلماتش با تماس تلفنی او قطع شد. دستش را از دست او بیرون کشید و به صفحه نگاه کرد. این یک چالش از دوست او جیک بود.
«من نیاز به پاسخ،» او گفت، چشم خود را از Sam. اما زمانی که او دوباره به او نگاه کرد، او قبلا ناپدید شده بود.
سم جایی در میان جمعیت بود و نمیتوانست بفهمد چه اتفاقی افتاده است. قلبش هنوز تند میزد و افکارش کاملاً آشفته بود.
او دکمه پاسخ را فشار داد و تلفن را به گوشش نگه داشت. «هی، جیک،» او گفت، تلاش برای پنهان کردن هیجان او. «چه اتفاقی افتاد ؟»
«سلام کلر،» جیک از انتهای دیگر خط پاسخ داد. «فقط چک کنید اگر شما در مورد تاریخ ما را فراموش کرده امشب».
کلر نفس راحتی کشید و کمی از حادثه غیر قابل درک با سام آرام شد. او پاسخ داد: «مطمئنا فراموش نشده است». «کجا قرار داریم ؟»
«در رستوران در گوشه خیابان میپل و پارک،» جیک توضیح داد. «ساعت ۷ شب، مثل همیشه».
«خوب، من آنجا خواهم بود،» کلر او را اطمینان داد.
پس از گفتگو با جیک به پایان رسید، او باقی مانده ایستاده برای برخی از زمان، تلاش برای درک آنچه در طبقه رقص اتفاق افتاده بود. چشمش به جایی افتاد که سام ایستاده بود، اما رفته بود.
«این دیگه چه کوفتی بود ؟» در حالی که سعی میکرد احساسات مختلفش را درک کند، از خودش پرسید اما پاسخ به این سوال هنوز مشخص نیست.
او آهی کشید و تصمیم گرفت این اتفاق را پشت سر بگذارد و روی قرار آیندهاش با جیک تمرکز کند. او نگاه کرد و به دوستانش رفت تا سرگرم کننده را در طبقه رقص ادامه دهد.
شب بدون هیچ حادثه ای گذشت و کلر سعی کرد در مورد رویدادهای عجیب و غریب با سام فکر نکند. اما عمیق او هنوز احساس کرد که چیزی مهم اتفاق افتاده است و او را خجالت زده و کمی تحت فشار قرار داد.
در نهایت، همانطور که شب به پایان رسید، او به دوستانش خداحافظی کرد و به خانه رفت، جایی که او امیدوار بود پاسخ سوالات خود را در مورد آنچه که در طبقه رقص اتفاق افتاده بود و آنچه که برای آینده اش اهمیت داشت پیدا کند.
به صدای شهر شب و نور فانوس ها، کلر به خیابان به خانه اش رفت. تفکرات در شب در ذهن او چشمک زد، اما به خصوص او نمی تواند از برخورد مرموز با Sam. خلاص شدن از شر. برخورد در طبقه رقص احساس نوعی از لحظه ای سورئال که باز کردن بسیاری از سوالات برای او که او می تواند پاسخ به پیدا کردن.
وقتی به در خانه رسید، کلیر دستش را در جیبش کرد تا کلیدها را بردارد. چشمش به موبایلی افتاد که هنوز در دستش بود. او اخمهایش را در هم کشید و به یاد آورد که وقتی سم در توالت او را صدا زد، فراموش کرد به متنی از او پاسخ دهد.
احساسات مخلوط بی قراری و کنجکاوی باعث شد که او تلفن خود را باز کند و به پیام ها حرکت کند. اما سام هیچ چیز تازهای نداشت. در درونش چیزی بود که میخواست بفهمد چه اتفاقی افتاده است، میخواست در جایگاه رقص چه چیزی به او بگوید.
آهسته در را باز کرد و وارد خانه شد. کفشهایش را درآورد و کلیدهایش را به قلاب آویخت، لحظهای مکث کرد و به اتاق نشیمن خالی خیره شد. افکار در سرش میچرخید، اما پاسخی برای سوالاتش پیدا نکرد.
به اتاق خوابش رفت و روی تختش دراز کشید، پوشیده در نور ملایم شب. دستانش را پشت سرش گذاشت، او به سقف نگاه کرد، همانطور که سعی کرد رمز و راز ملاقات با سام را حل کند. خواب به آرامی او را احاطه کرد، اما حتی در دنیای رویا، افکارش هنوز توسط این عصر مرموز مشغول بود.
یک جلسه مرموز در طبقه رقص یک رمز و راز در قلب او را ترک کرد که او باید حل کند. در دنیایی از هیجان و سوء تفاهم، او آنجا دراز کشیده بود، منتظر صبح بود تا سعی کند پاسخ سؤالاتش را پیدا کند و رازی را که اخیراً کشف کرده بود، کشف کند.
صبح کلر را با یک وزن غیر معمول در قلب او بیدار کرد. او به آرامی به حواس خود آمد، متوجه شد که امروز متفاوت از معمول خواهد بود. نوارهای نور به شکافهای پردهها نفوذ میکرد و اتاق را در گرما میپوشاند. کلر روی لبه تخت نشست و به ریتم تنفس خود گوش داد. يه اتفاق مرموز ديشب نذاشت بره.
گوشی را از روی میز برداشت و آن را روشن کرد. اعلانات صفحه نمایش را به زندگی آورد و چشمان او فورا تماس ناپدید شده از سام را پیدا کرد. چرا او پاسخ نداد ؟ این آخرین فکری بود که به ذهنش رسید قبل از اینکه تصمیم بگیرد با او تماس بگیرد.
«سلام، کلر هستم،» او گفت، صدای او کمی تنش است.
«کلر، سام است،» صدایی از انتهای دیگر خط پاسخ داد. لحن صدایش جدی اما حاکی از گرمی بود.
«با عرض پوزش من دیروز پاسخ نداد،» او شروع، تلاش برای جمع آوری افکار خود را. "چه چیزی... توی سالن رقص چی میخواستی به من بگی ؟"
وقتی سام حرف میزد قلبش شدیدتر میتپید.
"من یک... من فکر کردم باید به شما بگویم که"... صدای او به نظر می رسید نامشخص است، مثل اینکه او خودش نمی دانست چه باید بگوید.
«چرا من انجام دادم ؟» کلیر حمایتش کرد و دنبال جواب گشت
"من یک... ميخوام شخصاً باهات صحبت کنم میشه امشب همدیگه رو ببینیم ؟" سام پیشنهاد کرد.
کلر در معدهاش احساس اضطراب و هیجان میکرد. اما در میان آنها جرقه ای از کنجکاوی بود، او را به سمت فرصتی برای حل معمایی که از زمان ملاقات در طبقه رقص همراه او بوده است، می کشاند.
«بله، البته،» او موافقت کرد، صدای او با وجود عدم اطمینان داخلی.
سام و کلر در یک محل ملاقات به توافق رسیدند و کلمات خداحافظی را رد و بدل کردند. پس از قطع تماس، کلیر احساس کرد که ضربان قلبش حتی شدیدتر شده است. او می دانست که این شب پاسخ به سوالات او را می دهد و شاید فصل های جدیدی را در زندگی اش باز کند.
با یک حس واقعی انتظار، او شروع به آماده شدن برای شب، که، ظاهرا، چرخش غیر منتظره را.
شب فرا رسیده بود و کلر در مقابل آینه ایستاده بود و توجه خاصی به تصویر او داشت. قلب او در حال مسابقه بود و ذهن او در حال چرخش بود، به دنبال جلسه آینده خود را با سام. او مصمم بود برای پیدا کردن پاسخ به سوالات خود و حل معما که جلسه خود را در طبقه رقص احاطه شده است.
افکار خود را جمع کرد، خانه را ترک کرد و به محل ملاقات رفت. در نور غروب، خیابان به ویژه جوی به نظر می رسید، و رهگذران نگاهی اجمالی به تصویر نفیس او داشتند.
هنگامی که او به کافه نزدیک شد، جایی که آنها موافقت کردند ملاقات کنند، متوجه شد که سام در ورودی ایستاده است. او به نظر متمرکز شد، اما در عین حال به او لبخند زد، همانطور که نزدیکتر شد.
«سلام کلر،» او ملاقات کرد، رسیدن به. «خوشحالم که اومدي»
«سلام سام،» او پاسخ داد، دست خود را با لمس نور لمس کرد. او می تواند ضربان قلب خود را حتی سریع تر از پیش بینی مکالمه ای که در مورد آن بود، احساس کند.
آنها وارد کافه شدند و یک گوشه دنج را انتخاب کردند که بتوانند خصوصی صحبت کنند. در مقابل یکدیگر نشسته بودند، انتظار تنش در چشم آنها وجود داشت.
«چه میخواستی به من بگویی ؟» کلر سکوت خود را شکست و پرسید:
سام آهی کشید، انگار داشت برای گفتگویی مهم آماده میشد. «من می خواستم به عذر خواهی برای آنچه اتفاق افتاده است در طبقه رقص،» او شروع شد. نمیخواستم تو را بترسانم یا خجالتزده کنم. اين فقط... احساساتی داشتم که نمیتوانستم آنها را نادیده بگیرم"
کلر با دقت به حرفهای او گوش میداد و هیجان و اضطراب را در قلبش احساس میکرد. «احساسات ؟» با صدایی آرام تکرار کرد:
«بله، احساسات،» سام تایید کرد که او نگاه خود را ملاقات کرد. "متوجه شدم که... من احساس خاصي نسبت به تو دارم. و نمیتوانستم رهایش کنم"
کلیر احساس کرد قلبش با حرفهایش یخ زد. در چشمانش مخلوطی از تعجب، اضطراب و... شايد شادي. این یک پیچ و تاب غیر منتظره بود، اما او احساس کرد که چیزی معنی دار است.
"من یک... من هم برای شما احساس می کنم،" او اعتراف کرد، صدای او به سختی قابل شنیدن با هیجان است.
در آن لحظه چشمانشان به هم افتاد و رازی حل نشده در هوا معلق ماند و آماده بود رازهایشان را فاش کند. آینده پر از وعده بود و آنها هر دو می دانستند این شب شروع چیزی جدید و مهم در زندگی آنها خواهد بود.
در زیر این کلمات شناخت متقابل، بیش از یک جلسه کافه بود. این لحظه ای بود که هر دو آنها متوجه شدند که رابطه آنها به سطح جدیدی پر از امکانات و احساسات ناشناخته حرکت می کند.
سم به آرامی دست او را در دست خود گرفت و انگشتانشان به هم گره خورد، انگار که نمادی از اتحاد احساساتشان بود. کلر گرمی پوستش را احساس کرد و نتوانست چشمانش را از چشمان او بردارد، پر از صداقت و مهربانی.
«حالا چه کار کنیم ؟» در حالی که قلبش تند تر میزد، اما حالا با هیجان و انتظار، پرسید
«ما می توانیم این را با هم بررسی کنیم،» او با لبخند پاسخ داد. ما می توانیم به حواس خود فرصت دهیم و ببینیم که آنها ما را به کجا می برند ".
این کلمات به روح کلر نفوذ کرد، او احساس کرد که آنها درست بودند. با هم آنها می توانند از طریق هر چیزی که می آیند و این مسیر جدید را که برای آنها باز می شود، کشف کنند.
خنده و شادی گفتگوهای آنها را پر کرد و در طول شب آنها همچنان به بحث در مورد احساسات و امیدهای خود برای آینده پرداختند. هر کلمه و لمس پر از صداقت و عشق است که تازه شروع به شکوفه در میان بود.
وقتی زمان جدایی فرا رسید، آنها یکدیگر را در آغوش گرفتند، احساس گرما و محافظت از یکدیگر داشتند. سام گونهاش را به نرمی بوسید، و چشمهایشان دوباره به هم افتاد، انگار تأیید میکردند که این تازه آغاز داستانشان است.
کلر با قلبی پر از امید و شادی آنجا را ترک کرد. او می دانست که ملاقات در طبقه رقص آغاز چیزی بزرگ و زیبا در زندگی او بود، و او منتظر چیزی بود که هنوز در این سفر هیجان انگیز با یک دوست عزیز بود.
روزهای بعد با تجربیات و احساسات جدید برای کلر و سم پر شد. آنها زمان زیادی را با هم گذراندند و هر دقیقه پر از خنده، گفتگو و احترام متقابل بود.
به تدریج، آنها رابطه خود را عمیق تر کردند، افکار، رویاها و ترس های خود را به یکدیگر نشان دادند. آنها هر کشف جدیدی را با هم انجام دادند، احساس می کردند که ارتباط آنها فقط هر روز تقویت می شود.
سم دنیای کلیر را به او نشان داد و او را با علایق و اشتیاقش آشنا کرد و کلیر آرزوها و جاهطلبیهایش را با کلیر در میان گذاشت. آنها در همه چیز از یکدیگر حمایت می کردند و احساس می کردند که در حال تبدیل شدن به یک تیم جدایی ناپذیر هستند، آماده برای غلبه بر همه موانع با هم.
اما همه چیز آسان و بدون ابر نبود. گاهی اوقات آنها اختلاف نظر و سوء تفاهم داشتند، اما آنها یاد گرفتند برای برقراری ارتباط و پیدا کردن سازش برای غلبه بر هر گونه مشکل.
با هم، آنها جهان اطراف خود را کشف کردند، سفر، کشف مکان های جدید و ملاقات با افراد جدید. هر روز جدید یک ماجراجویی بود، و آنها در هر لحظه با هم شاد بودند.
هر روز احساساتشان قوی تر می شد و متوجه می شدند که چیزی خاص و منحصر به فرد در یکدیگر پیدا کرده اند. عشق آنها فقط در طول زمان تقویت شد و آنها می دانستند که با هم می توانند بر هر مشکلی غلبه کنند و از زندگی با هم لذت ببرند.
و بنابراین، داستان آنها ادامه یافت، پر از عشق، اعتماد و درک متقابل. آنها آماده بودند تا زندگی کنند، دست هم را بگیرند، جهان را با هم کشف کنند، زیرا با هم شکست ناپذیر بودند.
01.05.2024
نظرات
هیچ نظری وجود ندارد.
ثبت نظر
قلبها را تسخیر میکند
قیمت: 8.04 USD

این کتاب تقریبا بالغ است: یک کتاب در مورد دختران و دختران
قیمت: 12.56 USD

کتاب اغوا از مواد غذایی با طعم اوکراین. اوگنی کلوپوتنکو
قیمت: 2.99 USD

افسانه کودکان مورچه تنها (به زبان روسی)
قیمت: 11.05 USD

کتاب شوچنکو کوبازار. شعر برگزیده
قیمت: 4.90 USD

کتاب نفوذ نامرئی
قیمت: 5.53 USD

کتاب بازی بی پایان انعطاف پذیری به عنوان یک ابرقدرت در عصر تغییر
بازیگران تئاتر و سینما

روئن کمپبل

مایکل چرنوس

دانا دیلینی

بن افلک

کیلین مورفی

مت لوریا
همچنین بخوانید