بازی با شیطان
بر روی سقف یک آسمان خراش، جایی که باد با نیروی دیوانه کننده می شکند، پاییز بال های سرد خود را گسترش داده است. مشتاق بیرون آمدن از آغوش سرد، روی لبه می ایستم و به انبوه بی پایان پایین نگاه می کنم. مانند یک مورچه، زندگی مسیر خود را ادامه می دهد، به نظر می رسد که همه چیز در حال حرکت است و قرار ملاقات های خود را انجام می دهد. اما همه اینها به نظر من ناچیز است. آخرین سرگرمی من، تماشای این شلوغی و شلوغی، تقریباً به پایان رسیده است.صدای خش خش در پشت سرم باعث شد برگردم. او به پشت بام رفت - یک مرد عجیب و غریب، با چهره ای پر از غم و اندوه و خستگی. موهای او تحریک شده بود و بوی آن فقط نمی توانست توصیف شود. همانطور که او به لبه نزدیک شد، او مانند من، به پایین نگاه کرد و سپس به بالا نگاه کرد.
«از من چه میخواهی ؟» فریاد زد: "من نمی فهمم! چرا مجبورم میکنی این کار را بکنم ؟"
من به سمت او پرواز کردم و به آرامی در گوشش زمزمه کردم: «تو راه خودت را انتخاب کردی».
داری دروغ میگی! مرد در حالی که صدایش از شدت هیجان میلرزید پاسخ داد: تو گفتی این سرنوشت من است.
«و شما او را پذیرفتید،» من پاسخ دادم، پرواز بیش از شانه او.
اما من نمیخواهم! «من دیگر نمی توانم» مرد به زانو افتاد، محل را با اشک های غم انگیز پر کرد. «چرا به زندگی من آمدی ؟»
لبخند زدم و دستم را روی شانههایش گذاشتم. "تو به من زنگ زدی. تو خواستي زندگيت بهتر بشه و من صداي تو رو شنيدم
تو شیطان هستی! «شما فریب من را به سرقت روح من» مرد فریاد زد.
«آه، شما از طریق من دیدید،» من وانمود کردم که ناراحت هستم. من واقعا به روح تو نیاز دارم. من می توانم یک قرارداد به شما پیشنهاد کنم"
«چی میخوای ؟» مرد با صدای ضعیفی پرسید:
"شهرت! من می خواهم به عنوان یک نابغه شناخته شوم" او با چشمان الهام بخش خود گفت.
"منصفانه است. اما به یاد داشته باشید که در طول زندگی نابغه ها تشخیص نمی دهند،" من به او هشدار دادم.
مرد آتشی از عزم و اراده برافروخت. "بله، حق با شماست! همه نابغهها زود میمیرند! میخواهم همه بفهمند".
بعد از اینکه آن مرد پیشنهادم را پذیرفت، من پایین پریدم، در حالی که میدانستم فردا خبری در روزنامهها درباره مرگ او منتشر خواهد شد. تا زمانی که او به دنبال شناخت است، من به دنبال قربانی بعدی خواهم رفت.
آهی کشیدم و به مردی که پایین پرواز میکرد نگاه کردم و دنبالش رفتم. فردا نام او سرتیتر خبرها خواهد بود. اما قبل از اینکه این اتفاق بیفتد، باید آماده شوم.
پس از انتظار برای باد به فروکش بر روی پشت بام و بسیاری از مستاجران به ترک آپارتمان خود، من پایین پله ها بروید و وارد آپارتمان پسر. وقتی در را باز میکنم، بویی به من دست میدهد که باعث میشود منقارم را فشار دهم. اما من به آن توجه نمی کنم و به سمت میز می روم که در آن چیزی که من را به اینجا آورده است دروغ است.
به آرامی غذای باقی مانده را کنار گذاشتم و اجتناب از تار عنکبوت و قالب، یک نوت بوک از نسخه های خطی را باز کردم. با پیمایش صفحات، متوجه اشتیاق و استعداد در کلمات مرد می شوم. او رویای هنرمند شدن را در سر داشت، اما استعدادش در میان آرزوهای بیپایان از دست رفت.
کامپیوتر را روشن میکنم، به این امید که چیز باارزشی پیدا کنم. اما جستجوی من بیهوده است. من درک می کنم که من باید آن مرد را بدون الهام ترک کنم، اجازه دهید او خودش آن را بفهمد. پس از همه، من در حال حاضر یک قربانی جدید منتظر زمان خود را.
افکارم را جمع می کنم، آپارتمان را ترک می کنم و به آسمان شب می روم، جایی که ستاره ها به عنوان شاهدان معاملات من می درخشند. بازی من با شیطان ادامه دارد، و من می دانم که گام بعدی حتی بیشتر شگفت انگیز خواهد بود.
روز بعد، بر فراز شهر پرواز کردم و دیدم که خبر مرگ آن مرد پخش شد. تیترهای روزنامه ها، مکالمات در خیابان ها، پست های رسانه های اجتماعی ویروسی - همه چیز با آخرین نام قربانی من خراب شد.
اما کار من هنوز تمام نشده است. من به دنبال روح بعدی آماده شدم تا معامله کنم. و من خوش شانس بودم که در عرض چند ساعت او را پیدا کردم.
این بار قربانی من یک خواننده جوان بود که برای شهرت و شناخت تلاش می کرد. صدای او شگفت انگیز بود، اما او در میان هزاران هنرمند با استعداد دیگر فراموش شده بود. من به او نزدیک شدم، به او پیشنهاد معامله دادم، و او بدون تردید آن را پذیرفت.
باز هم، من کار من در عمل دیدم که یک پدیده موسیقی جدید به جهان کسب و کار نشان می دهد پشت سر هم. صدای او در قلب میلیونها نفر نفوذ کرد و نام او توسط همه شنیده شد.
این فقط یک قدم دیگر در بازی من بود. من به دنبال کاندیداهای جدید بودم که مایل به دادن روح خود در عوض وعده شهرت و موفقیت بودند. هر بار که به توافق جدیدی رسیدم، قدرت و نفوذم افزایش یافت.
این موضوع برای قرنها ادامه داشت و من قصد توقف آن را نداشتم. پس از همه، برای من فقط یک بازی با شیطان بود، که در آن من خود شیطان بودم.
با هر معامله جدید، احساس کردم قدرت من رشد می کند، بازی من با شیطان سخت تر و هیجان انگیز می شود. من لذت می برد هر لحظه یک شریک جدید قبل از بازی ماهرانه من با کلمات و وعده افتاد.
اما با گذشت زمان، شک و تردید شروع شد. با توجه به پیروزی ها و پیروزی هایم، متوجه شدم که آثار تخریب که بازی من پشت سر گذاشت. رویاهای درهم شکسته، زندگی های درهم شکسته، سرنوشت های منحرف - همه اینها یادآور بهایی بود که باید برای قدرت خود بپردازم.
با این وجود، من بازی خود را ادامه دادم، این شک و تردید را نادیده گرفتم و وجدانم را سرکوب کردم. هر معامله جدید به من رضایت بیشتر، قدرت بیشتری به ارمغان آورد. من به هیولایی تبدیل شده ام که روح انسان ها را در عطش بی پایان خود برای قدرت و کنترل می بلعد.
اما حتی موذیترین بازیکنان هم گاهی با چیزی مواجه میشوند که نمیتوانند کنترلش کنند. و یک روز، در بدترین زمان ممکن، یکی از معاملات من از کنترل خارج شد، ویرانی و بدبختی را در سطح هرگز دیده نشد.
این فاجعه باعث شد فکر کنم. متوجه شدم که بازی من با شیطان از کنترل خارج شده است، که من علت رنج و نابودی بودم. و در آن لحظه می دانستم که باید این بازی بی پایان را قبل از اینکه خیلی دیر شود متوقف کنم.
بنابراین تصمیم گرفتم سرنوشتم را تغییر دهم، قدرتم را از دست دادم و بخشی از یک واقعیت مهربانتر و مهربانتر شدم. و اگرچه انتخاب سختی بود، میدانستم که این تنها راهی است که میتوانم شادی واقعی را پیدا کنم و اشتباهاتم را تصحیح کنم.
اینگونه بود که بازی من با شیطان به پایان رسید و مرحله جدیدی در زندگی من آغاز شد - مرحله رستگاری و تولد دوباره.
با گذشت زمان، یاد گرفتم که از دانش و تجربه خود برای کمک به افراد نیازمند استفاده کنم. من به کسانی که از عواقب معامله خود با شیطان رنج می بردند، به آنها امید دادم تا شروع جدیدی داشته باشند. هدف من این بود که اشتباهات گذشته را اصلاح کنم و نور و شفا را برای کسانی که به آن نیاز داشتند، به ارمغان بیاورم.
با کمک به دیگران، معنای واقعی زندگی را پیدا کردم. قلبم مملو از مهربانی و شفقت بود و اعمالم برای کسانی که رنج میکشیدند آرامش و امید به ارمغان میآورد. من متوجه شدم که قدرت واقعی در قدرت و کنترل نیست، بلکه در توانایی انجام کارهای خوب و تغییر جهان برای بهتر شدن است.
این است که چگونه سفر خود را ادامه می دهم، تلاش می کنم تا به دیگران کمک کنم و نور را به تاریکی برسانم. بازی من با شیطان به پایان رسیده است، اما سفر جدید من تازه آغاز شده است. و من آماده ام تا چالش های او را با قلبی باز و عزم راسخ برای انجام کارهای خوب در این دنیا بپذیرم.
01.05.2024
نظرات
هیچ نظری وجود ندارد.
ثبت نظر
قلبها را تسخیر میکند
قیمت: 3.77 USD

کتاب بسته از پشت بام
قیمت: 6.28 USD

دانلود کتاب موتزارت 2 0. باتو دی.
قیمت: 8.04 USD

کتابی از لندن با عشق سارا گیو
قیمت: 6.53 USD

کتاب گمشده در پاریس جین خندان
قیمت: 7.51 USD

کتاب امید ماریوپول. نادژدا سوخوروکوا (جلد کاغذی)
قیمت: 3.77 USD

کتاب در جنگل جنگل تاریک روت وی
بازیگران تئاتر و سینما

جولیا اورموند

الیزابت هارلی

دیوبیا اوپاری

دیوید بویی

لیزی کاپلان

ویل فورت
همچنین بخوانید